در آستانه ی دو سالگی و پروژه ی بزرگ و سخت این روزها
حالا دو شب میشه که برای خوابیدن هم شیر نمیخوره، دوشنبه 91/3/8 با این که از ساعت2 نیمه شب خوابش میومد و داداشی سعی داشت بخوابونتش ولی مقاومت میکرد و درخواست شیر داشت (به قول خودش: خوابم میــــاد، بخوابیم مَهمَهی بخوریم) و من در مقابل بی قراریهاش با بازی کردن و نقاشی کشیدن و دیدن کلیپهای کودکانه و فیلمهای دوران کودکیش و ... سرگرمش کردم تا این که ساعت 4 صبح خوابید.
سه شنبه 91/3/9 ساعت 3 بعدازظهربرای اولین بار، در حالیکه داشت برنامه کودک میدید خودش روی مبل خوابش برده بود، از این که داره مستقل میشه خوشحال هستم ولی دلم هم میسوزه و گاهی کم میارم ... دیشب هم بعد از کلی کتاب خوندن، بازی کردن و نقاشی کشیدن ساعت 2 نیمه شب در حالیکه پتو رو کشیده بود روی سرش و من در کنارش نشسته بودم خوابش برد.
چهارشنبه 91/3/10 تا ساعت 5 صبح بیدار بود و مقاومت می کرد، من هم برای اینکه اون موضوع یادش بره مجبورم در کمال آرامش و در کمال خستگی و خواب آلودگی باهاش بازی کنم، نقاشی بکشیم و ... تا اینقدر خسته بشه و بخوابه.
پنجشنبه 91/3/11 طی یک تصمیم یهویی به علت کنسل شدن امتحانات شنبه ساعت 7 بعدازظهر راهی سمنان شدیم.(توضیحات سفر در پست بعد) و دوباره تا ساعت 5/30 صبح بیدار بود. نکته ی جالب اینجاست که دیگه درخواست شیر خوردن رو به زبون نمیاره و فقط در رفتار و کارهاش مشخصه که داره از این موضوع اذیت میشه.
ادامه دارد ...
لینـ ک های مفیـ د در مورد از شیـ ر گـ رفتن کـ و دک